از بوستان فاطمه يك گل جدا شد
آماده ي ديدار محبوبش رضا شد
مي گشت در هر برزن و كوي و ولايت
دم مي زد از مظلومي شاه ولايت
از ظلم پنهان و جنايات جلي گفت
از غربت باباي مظلومش علي گفت
از بوستان فاطمه يك گل جدا شد
آماده ي ديدار محبوبش رضا شد
مي گشت در هر برزن و كوي و ولايت
دم مي زد از مظلومي شاه ولايت
از ظلم پنهان و جنايات جلي گفت
از غربت باباي مظلومش علي گفت
آمد خزان و طي شد او را زندگاني
پرپر شد او را لاله ي باغ جواني
گرگ اجل اين آرزو مانده به دل مرد
آري اميد وصل را با خود به گل برد
باب بهشتي قم ولي به از بهشتي
چون مدفن معصومه ي مينو سرشتي
بوي مدينه داري و خوي مدينه
يادآور غمهاي بانوي مدينه
امشب دو جا مرغ دلم پرواز كرد
گاهي به قم گه با مدينه راز دارد