از بوستان فاطمه يك گل جدا شد
آماده ي ديدار محبوبش رضا شد
مي گشت در هر برزن و كوي و ولايت
دم مي زد از مظلومي شاه ولايت
از ظلم پنهان و جنايات جلي گفت
از غربت باباي مظلومش علي گفت
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
پیشنهاد | 0 | 55 | 313 |
دلنوشته | 0 | 42 | 313 |
شاعران جوان | 0 | 62 | 313 |
ختم قران | 0 | 43 | 313 |
معارفه | 0 | 44 | 313 |
از بوستان فاطمه يك گل جدا شد
آماده ي ديدار محبوبش رضا شد
مي گشت در هر برزن و كوي و ولايت
دم مي زد از مظلومي شاه ولايت
از ظلم پنهان و جنايات جلي گفت
از غربت باباي مظلومش علي گفت
حضرت معصومهاي حبيبة داور
اخت رضائي و دخت موسي جعفر
من به فداي تو اي سلالة زهرا
جان به نثار تو اي حبيبة داور
فاطمه نامت از آن شده است به دوران
زانكه رهاني مُحِبِّ خويش زآذر
از ازل آب و گلم گفت : که من کوثری ام
فاطمی دین و حسینی ، حسنی ، حیدری ام
همه ی دلخوشی ام ای گل زهرا (س) این است
که خوش اقبال از این مرحمت داوری ام
سر در قصر بهشتی دلم بنوشتند
که مسلمان مرام حسن عسگری ام
تعداد صفحات : 4